هرگاه به غروب خورشید نگاه می کنم، طلوع چشمان تو به یادم می آید
تو می آیی
می دانم
- دیر یا زود -
و با خود سبدی پر از شکوفه های نور برایم به ارمغان خواهی آورد
از کوچه های پر راز و رمز زمستان می گذرم
و سوار بر بال اشتیاق به بهار می رسم
زندگی تازه می شود،
شور در من جوانه می زند،
و چشم هایم انتظار را بدرقه می کنند
بهار می آید و من بیدار دیدار تو می شوم
چرا که تو با بهار می آیی