برداشت اول) کتاب میخواندم که آمد و شروع کرد به قدم زدن در اتاق. انگار که تمرین رژه میکرد. تا اینکه بالأخره رضایت داد وسط اتاق بایستد. نگاهی به ساعتش انداخت و با خودش گفت: یک و نوزده (۱:۱۹). سراز کتاب برداشتم و به او گفتم: بیست! پرسید: یک و بیسته؟ (۱:۲۰) گفتم: نه! یک و نوزده میشه بیست! متوجه نشدم خندید یا سر تکان داد چون حواسم رفت به قلم و کاغذی که برداشتم و نوشتم: کتاب میخواندم که آمد...
برداشت دوم) کتاب میخواندم که آمد و شروع کرد به قدم زدن در اتاق. انگار که تمرین رژه میکرد. تا اینکه بالأخره رضایت داد وسط اتاق بایستد. نگاهی به ساعتش انداخت و با خودش گفت: یک و نوزده (۱:۱۹). سراز کتاب برداشتم و به او گفتم: بیست! پرسید: یک و بیسته؟ (۱:۲۰) گفتم: نه! یک و نوزده میشه بیست! خندید و من نگاهم رفت به طرف ساعت روی دیوار: ۱:۲۰ بود.
از کوچه های پر راز و رمز زمستان می گذرم
و سوار بر بال اشتیاق به بهار می رسم
زندگی تازه می شود،
شور در من جوانه می زند،
و چشم هایم انتظار را بدرقه می کنند
بهار می آید و من بیدار دیدار تو می شوم
چرا که تو با بهار می آیی